امروز بهار است....

ساخت وبلاگ

روزي مرد کوري روي پله‌هاي ساختماني نشسته و کلاه و تابلويي را در کنار پايش قرار داده بود روي تابلو خوانده ميشد: من کور هستم لطفا کمک کنيد.

روزنامه نگارخلاقي از کنار او ميگذشت نگاهي به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اينکه از مرد کور اجازه بگيرد تابلوي او را برداشت ان را برگرداند و اعلان ديگري روي ان نوشت و تابلو را کنار پاي او گذاشت و انجا را ترک کرد.

عصر آن روز روز نامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صداي قدمهاي او ، خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسي است که ان تابلو را نوشته بگويد ،که بر روي آن چه نوشته است؟

روزنامه نگار جواب داد:چيز خاص و مهمي نبود،من فقط نوشته شما را به شکل ديگري نوشتم و لبخندي زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هيچوقت ندانست که او چه نوشته است ولي روي تابلوي او خوانده ميشد:

امروز بهار است، ولي من نميتوانم آنرا ببينم !!!!!

+ نوشته شده در  شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶ساعت 10:25  توسط زهراتفکری  | 
کتابخانه شهید بهشتی آهنشهر شهرستان بافق...
ما را در سایت کتابخانه شهید بهشتی آهنشهر شهرستان بافق دنبال می کنید

برچسب : امروز,بهار, نویسنده : sarzaminkhatereha بازدید : 133 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 16:09